رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

رایان یکی یه دونه ی مامان و بابا

اسباب کشی

درود ... با هزار تا خاطره از وبلاگ محبوبم خداحافظی میکنیم و به وبلاگ جدیدمون میریم!! همراهمان باشین همراهان همیشگی ام!

 

http://rayan91.niniweblog.com

 

تشریف بیارین به »»»»»»          http://rayan91.niniweblog.com

 

رایان هفده ماهه شد

درود... رایانم هفده ماهگیت مبارک عشقم ... ببخش باز منو که دیر برات نوشتم ولی چه کنم مامانی !اگه بدونی چه قدر شیطون شدی دیگه نمیزاری هیچ کاری بکنم الان هم شبه و شما خوابیدی و تونستم بیام به گنجینه ی خاطراتت! به همین زودی هفده ماهه شدی! دیگه مردی شدی برای خودت الهی قربونت بشم من ... تو شانزده ماهگی کارای زیادی یاد گرفتی انجام بدی بعضیاشا برات گفتم و بعضیا رو هم موقع نوشتن فراموش کردم! حالا امشب که خوابی و وقت دارم برات باز میگم!... الهی قربون دست و پای کوچولوت بشم...قربون کله ی خوشگلت بشم...قربون دندونای خوشگلت بشم... آه راستی توی شانزده ماهگی یعنی دقیقا 3 آبان دندونای پنجم و ششم هم نوکشون اومد بیرون!!! یعنی الان شما شش تا دندون داری! این...
27 آبان 1392

عاشورای 92 و رایان ما

  درودی مجدد... امشب میخوام بترکونم! ... و اما محرم امسال یه شور و حال دیگه ای داشت نمیدونم به چشم من این طور بود یا نه ولی امسال محرم خیلی پر شور و حال بود ... پارسال شما خیلی کوچولو بودی برا همین نشد که خیلی ببریمت بیرون ولی امسال دو شب که با بابایی رفتی هیأت و برای تاسوعا عاشورا هم که مامان جون و آقاجون اومدن خونمون و با اونا رفتیم بیرون... برای تاسوعا بابایی سر کار بود آخه باز بابایی شیفتی شده کارشون ... برا همین با آقاجون اینا رفتیم بیرون ... ولی برای عاشورا ساعت نه صبح رفتیم میدون امام ... شما هم لباس حضرت علی اصغر که آقاجون برات خریده بودن رو پوشیدی و شده بودی سوژه عکاسا! ... اولش شلوغی برات جالب بود و دوست داشتنی تو بغل تماش...
27 آبان 1392

اندر احوالات شانزده ماهگی

درود ... ایشالا که همه حالتون خوب باشه ... رایان خوشگل من ایشالا شما هم همیشه سالم و سلامت باشی ... مامان رو ببخش دیر به دیر برات مینویسه آخه واقعا نمیزاری اگه پای کامپیوتر ببینی منو پدرمو درمیاری!! یک وروجکی شدی که نگو نپرس.... الهی که من فدات بشم مامانی ... قربون شیطونیات بشم ... بزار برات تعریف کنم تو این مدت چه کارایی یاد گرفتی .... یه روز که تو اتاقت بازی میکردی از تو کشو کفش و جورابات یه جفت کفش بر داشتی و آوردی دادی به من و پات رو هم بلند کردی که یعنی بپوشون بهم!!منو میگی نمیدونستم از ذوق چی کار کنم! اصلا نفهمیدم کی یاد گرفتی کفش چی هست!!با این که برات بزرگ بودن پات کردم و بعدش رفتی جلو در حی...
7 آبان 1392

شانزده ماهگی رایان خان

درود ... رایان خوشگلم شانزده ماهه شدنت مبارک عشق مامان   شانزده ماه شد!به همین زودی ! انگار همین دیروز بود که بهترین روز زندگی رو برامون رقم زدی و اومدی بغلمون و امروز شانزده ماه از اون روز میگذره و من سرشار از عشق داشتنت به خودم میبالم که تو را دارم! نمیدانی چه قدر داشتنت لذت بخشه نمیدانی! من و بابایی هر دو تامون تو رو عاشقانه دوست داریم آرزویی نداریم غیر از خوشبختیت ... پانزده ماهگیت گذشت و تو داری بزرگ میشی ... الان دیگه خیلی خوب حرفای ما رو متوجه میشی فقط نمیتونی بیان کنی ولی منظورتا میرسونی ... دستمونو میکشی میبری جایی که کار داری و این قدر اشاره میکنی تا بفهمیم چی میگی! دیشب سر میز شام نق نق میکردی و هی اشاره میکردی به یه ...
20 مهر 1392

این روزهای رایان

درود... انشالا که روزگار بر وفق مرادتان باشد.... و اما این روزهایت چگونه میگذرد رایانم؟!! کاش میدانستی شیرینیت به حدی است که مصرف قندمان به حداقل رسیده است! به حدی زندگیمان را زیبا کرده ای که قابل گفتن نیست ... خوب بزار برات تعریف کنم از خودت... الان که پشت مانیتور نشستم هی میای و دست منو میکشی و با خودت میبری و هر دفعه یه چیز رو بهانه میکنی یه بار در یه بار سنتور بابایی  یه بار هم جاروبرقی... و خلاصه تا میام برات بنویسم کلی سررشته از دستم درمیره!!! چند وقت پیش قطارت رو  که خاله پروانه برات خریده بود رو برات راه انداختم که بازی کنی! کلی خوشت اومد و کلی کیف کردی ولی زود جمعش کردم چون دیگه میخواستی مهندسیش بکنی و دل و رودشو بری...
13 مهر 1392

عزیز دل خاله خوش اومدی

و اما ساعت 2 بعداز ظهر امروز 10 مهر 91 محمد حسین نازنینم به دنیا اومد طبق اخبار واصله کوچولوی عزیزمون بسی خوشکل و بازیگوش تشریف دارن و نیومده دل همه رو برده جیگر خاله خدا رو شکر خاله ژاله هم خوبه و باهاش که صحبت کردم خیالم کلی راحت شد ... خیلی ناراحتم که هنوز ندیدمش ... امان از این راه!! ولی خودمو میرسونم بهش آخه محمد حسین نور چشمیه خاله سپیده است! الهی که فداش بشم... ... واما این هم عکس خوشگل من محمدحسین جونم که خاله پروانه در کمال خستگی و و با محبت تمام برام میل کرد خاله پروانه دستت درد نکنه ... رایان و محمدحسین خیلی کارا باید برات بکنند دست گلت درد نکنه ... *********محمد حسینم خوش اومدی عزیز دل خاله********** &...
10 مهر 1392

*محمد حسین نازنینم داره به دنیا میاد*

طبق آخرین خبرها محمد حسین جونم میخواد بیاد بغلمون.... دلم داره آتیش میگیره که پیششون نیست! آخه بابا داود امروز و فردا کلاس داره و از طرفی هم خودم بخوام برم رایان رو چی کار کنم!! ولی ایشالا صحیحی و سالم به دنیا بیاد و بریم زودتر روی ماهشو ببینیم ... جیگر خاله داری از پیش فرشته ها میای هممونو دعا کنیا خوشگلکم ... الهی خاله فدات بشه ... منتظر دیدنت هستم عسلم برای خاله ژاله دعا کنید که صحیح و سالم نی نی اش رو به دنیا بیاره ...
10 مهر 1392

پانزده ماهگی پسرم

درودی به رنگارنگی پاییز ... پسرکم پاییزت مبارک مامانی رو ببخشش که دیر به دیر برات مینویسه به حساب تنبلی نذار تمام وقتم دربست در اختیار توست البته فکر نکن دارم شکایت میکنم نه اصلا واقعا خدا رو شکر میکنم که تو رو دارم اونم تو که این قدر نازنینی الهی فدات بشم پسر خوب من ... از وقتی که میتونی راه بری دیگه راستی راستی وروجک شدی و همه جا میخوای بری برای همین از صبح که بیدار میشم باهات بازی میکنم تا شب که از خستگی خودت میای بغلم و گاهی با شیر گاهی هم بدون شیر خوردن و فقط از فرط خستگی میخوابی ... از اول مهر که ساعت ها جابجا شدن ساعت خواب ما هم فرق کرده ساعت 6 بیدار میشیم و با بابایی صبحونه میخوریم و بعد که بابایی میخواد بره سر...
3 مهر 1392

از شهربازی تا باغ پرندگان

درود... پسرک نازم الهی که همیشه سالم باشی وشیطونی بکنی ...قربون راه رفتنت بشم مامانی یک ماه بیشتر نیست که میتونی راه بری ولی دیگه کاملا احساس استقلال میکنی و دوست داری تنها راه بری مگه این که احساس خطر کنی!! جیغ های بنفشتو الهی قربون بشم که نشونه ی اینه که کم کم میخوای باهامون حرف بزنی... چیزی نمونده که وارد پانزده ماهگی بشی و من سرشار از  ذوق داشتن تو!! خیلی دوستت دارم جیگرم... خوب بزار برات از هفته ی گذشته بگم!  یکشنبه عمه پریسا اینا اومدن خونمون چون عمه میخواست چشمش رو عمل کنه ... حسابی با کیان شیطونی کردین ... خودمون هستیم خیلی به کیان زور میگفتی!! طفلکی همین که میومد با یه اسباب بازی بازی کنه صاف همونو میخواست و جیغ و د...
16 شهريور 1392