رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

رایان یکی یه دونه ی مامان و بابا

شب یلدا!!!

درود و هزاران درود…. چند روزیه که میخوم بیان آپ کنم ولی واقعا وقت نمیشد!! امروز دیگه گفتم هر جوری هست بیام !! 5شنبه یلدا بود یشالا که به همگی خوش گذشته باشه… این شب یلدا اولین شب یلدای رایان جیگل من بود … خونه ی مادر شوهر دعوت داشتیم و همگی جمع بودیم و خوب خوش گذشت رایان هم کل شب رو بیدار بود و میخندید برا خودش بازی میکرد به بازی کردن کیان نگاه میکرد و خلاصه بهش خوش گذشت جمعه شب هم خونه ی مامان خودم بودیم و پروانه و کیوان هم بودن و خلاصه جمعمون جمع بود بعد از مدت ها تنهایی دو شب دوروبرمون حسابی شلوغ بود و باز تنهایی…برا همین این دو روز سرم شلوغ بود رایان وقتی میره خونه مادربزرگاش حسابی بغلی میشه و وقتی میایم خونه ...
5 دی 1391

اتاق آقا رایان

سلام چند وقتیه میخواستم عکسای اتاق رایان جیگرو بذارم که امروز قسمت شد!.... سلیقه ام چه طوره؟ اتاقش خوشگله؟.... ایده اش از خودم بود از بس که همه ی سیسمونی های پسر آبی یا قرمز بود میخواستم متفاوت باشه!!   بقیه عکسارو تو ادامه مطلب ببینین:    تختش : نمایی از کمد لباسش:   نمایی از لباسای داخل کمدش!! البته اینا لباسایی که هنوز اندازه اش نشده چون اونایی که الان اندازه شه رو که میپوشونم و تو اینا نیستن خیلیا هم که کوچیک شدن و جمعشون کردم!! و این هم نمایی از کمد اسباب بازی هاش: عکسی که وسط عروسکا گذاشتم عکس خود رایانه روز اولی که به دنیا اومد تو خود آتلیه بیمارستان ازش گرفتیم! اینا هم کشو های کمد اسباب بازی ه...
27 آذر 1391

رایان شش ماهه!!

سلام و هزاران درود...بالاخره وقت کردم بیام!! این چند روزه بابایی خونه بود و تموم وقتم صرف درس خوندن و مساله حل کردن شده بود!!امروز که بابایی رفته یونی از صبح فقط دارم میشورم و تمیز می کنم از بس که این چند روزه هیچ کاری نتونستم بکنم!!خوب از رایان چیگر خودم بگم ....دوشنبه یعنی ٢٠ام بردیمش برای چکاب ماهانه اش! خدا رو صد هزار بار شکر خیلی خوب وزن اضافه کرده بود دقیقا ٩٠٠ گرم که دکترش گفت نسبت به حد نصاب وزنی که باید تو این ماه اضافه میکرد دو برابر!! یعنی کمبود وزن ماه قبلش که جبران شد هیچ اضافه وزن هم داره!!! خلاصه کلی خوشحال شدیم و دیگه سر از پا نمیشناختم... دکترش دیگه بهمون گفت میتونه آب بخوره و پسرم اولین قطرات آب رو سه شنبه ٢١ آذر نوش جان ...
23 آذر 1391

پسر جیگل خودم

سلام و صد سلام... این قدر این چند وقت درگیر بودم وقت نوشتن نداشتم!رایان تقریبا تمام وقتمو میگیره وقتی هم که خوابه یا به کارای خونه میرسم یا درسای بابایی رو میخونم که باهاش کار کنم آخه چیزی تا امتحاناش نمونده!رایان بلا رو هفته ی قبل بردیم خونه ی مادر بزرگاش!اول رفتیم خونه ی مامان من قبل از رفتن با خاله ژاله هماهنگ کرده بودیم و بدون این که مامان و آقا بدونن برا آقا کیک خریدیم و کادو و خلاصه برا آقاجونم به مناسبت بازنشستگیشون و تولد 50 سالگیشون یه جشن کوچیک گرفتیم جای پروانه و کیوان بسی خالی بود!خلاصه بعدشم هم رفتیم خونه ی عمه جان پای نذری و خلاصه بعد از مدت ها فامیل رو که حسابی دلم براشون تنگ شده بود و دیدیم  ولی همه بهم گفتن که چه قدر را...
15 آذر 1391

پیشرفت های سریع السیر!!

سلام , با کلی خبر اومدم!رایان این دو روز یهو همه چی رو با هم یاد گرفت!!! هنوز خودم تو شوکم و باورم نمیشه!! از کجا بگم؟!!آهان, شنبه مامان و بابام و خاله ژاله اومدن خونمون رایان بغل بابایی بود و با هم رفتن استقبال جلوی در همین که بابایی در رو باز کرد و رایان چشمش به خالش افتاد شروع به ذوق کردن و خنده کرد این قد صداش بلند بود که من که داخل اتاق بودم شنیدم و خلاصه خوش آمدگویی حسابی کرد دیگه خدا میدونه که چه قد اون روز خندید و دلبری کرد! بعداز ظهرش بابایی رفت سر کار و ما هم با ماشین آقاجون رفتیم یه دور بزنیم تو ماشین من تل سرمو درآوردمو و موهامو مرتب کردم دیگه یادم رفت دوباره بزنمش رایان بیدار شد و تو بغلم بیرونو نگاه میکرد ما هم مشغمول صحبت ب...
13 آذر 1391

اندر احوالات مهمونی

دیشب رفته بودیم مهمونی خونه ی عمه شیوا,...همه بودن و خوش گذشت ولی از همه بهتر رایان گل گلاب خودم بود که نه گریه کرد نه اذیت!  ولی تا ساعت 1 بیدار بود تا این که فهمیدم گرمشه! به محض این که لباسشو کم کردم خوابید!همه میگفتن رایان همیشه این قد آرومه یا امشب این طوریه؟!! خیلی جالب بود! مامان ایران هم که فقط 3 روزگیه رایان رو دیده بود و حالا بعد از حدود 4 ماه که از مسافرت برگشتن وقتی دیدیش کلی خوشحال شد و ابراز علاقه کرد رایان دلبر هم فقط میخندید و بقیه نازش رو میکشیدن ... کیان پسر عمه پریسا هم که الان 2 سال و نیمشه و خیلی رایان رو دوست داره اولش با علاقه با رایان حرف  میزد ولی بعد که دید همه دارن به رایان توجه میکنن گریه کرد و رفت خوابی...
3 آذر 1391

پسر شیطون من

رایان حسابی شیطون شده و واقعا برام وقتی نمیمونه که به خودم برسم چه برسه به این که بیام نت!! بابایی هم که مشغول درس و امتحانه! خلاصه تمام وقتمو وروجک پر کرده!دیروز مامان جونش که زنگ زده بود گفت برا عاشورا برا رایان لباس مشکی یا حسین خریدن!دل تو دلم نیست زودتر بیان بپوشونمش و عکس بگیرم ازش!ایشالا خود امام حسین مواظبش باشه!راستی امروز فهمیدم ندا که دوست جیگر خودمه و داره مامان میشه نی نی هاش دوقلوان و خلاصه خاله ندا یه کمی اذیته! براش دعا کنید به سلامتی این دورانو بگذرونه.... رایان بی قراری میکنه!راستی دو سه روزه جیغ میکشه!یعنی دیگه تارهای صوتیش کامل شدن!!! برم سراغش که تموم خونه رو گذاشته رو سرش!!.... ...
1 آذر 1391

پسرم داره دندون در میاره!

سلام , الان ساعت 10 صبحه! رایان خوابیده!بچه بیچاره دیشب اصلا نخوابید!داره دندون در میاره!!خیلی زوده , نه؟! هنوزم دندون گیر و این جور چیزا رو نمیفهمه فقط دستای من و بابایی رو میکنه دهنش و تا میتونه فشار میده!بمیرم الهی خیلی سخته!چی کار میتونم براش بکنم!البته هنوز تو دهنش چیزی نمیبینیم نمیدونم قاعده اش همینه که این قد زود لثه درد شروع بشه ؟!!حالا بازم خوبه واکسنش اذیتش نکرد که با دندون درآوردنش قاطی بشه!بابایی دیشب سر کار بود و از همون جا هم رفته یونی!! دلم براش تنگیده!باز امشب هم میره سر کار و فردا هم یونی!این هم از آخر هفته!
25 آبان 1391

پسرم چه قد ماهه!

امروز صبح با بابایی رفتیم و واکسن رایان رو زدیم اونجا بهمون گفتن قد و وزنش خیلی خوبه!حالا موندم حرف دکترو باور کنم یا حرف مرکز بهداشتیارو!خلاصه رایان واکسنشم زد اولش فقط یه ذره گریه کرد بعد که بغلش کردم آروم شد تو خونه هم که تا حالا که نزدیک 4 ساعته از واکسنش گذشته نه گریه کرده نه تب!خدا روشکر!کلی هم برا بابایی خندیده!یه کم حالم بهتر شد!دکتره بدجور حالمو گرفته بود!....
22 آبان 1391