رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

رایان یکی یه دونه ی مامان و بابا

روزهای شیرین کنار پسرم

درود ایشالا که همه خوب و سلامت باشین.... رایان پسر خشکل مامان چه قدر که شیرین شدی تو الهی قربونت بشم خدا رو صدها هزا بار شکر که تو رو به ما داد ... این قد شیطون شدی که نگو و نپرس وروجک کوچولو قربونت بشم چند تا عکس میزارم برات تا ببینی که راستی راستی شیطون شدی: این جا با مامان جون آقاجون توی پارک سرسره سواری میکردی:   این جا توی حیاط خونمون با شلنگ بازی میکنی!! با چه مکافاتی بردمت توی خونه میخواستی هنوز توی حیاط چهار دست و پا بری و من میترسیدم که نکنه سرما بخوری!!!   این جا هم ماشین لباس شویی روشنه و شما هم مشغول تماشا:   و این جا هم سوار اسکیت بورد  پرهام شدی و کلی حال کردی!   دو سه روز هم هست ک...
10 ارديبهشت 1392

خبر نه آن چنان جدید!!!

بالاخره خاله ژاله اجازه داد رازش گفته بشه!!!!! خاله ژاله میخواد برای رایان کوچولو خاله زاده بیاره!!!! هورااااا..... دیگه خانواده داره بزرگ میشه خدا رو صد هزار بار شکر ایشالا مهر امسال یه نی نی مهربون میاد تو بغلمون!!!... امروز رایان برای نیم ساعت تو خونه تنها بود و اولین تنهایی رو تجربه کرد  میدونم کار خیلی خطرناکی کردم ولی دیگه دلو زدم به دریا بابایی شب کار بود و یه ربع به نه میرسید خونه و من هم هشت و بیست از خونه زدم بیرون به قصد کلاس ورزش تا اومدن بابایی برا خودش بازی کرده بود تا باباییش بیاد!!! به خیر گذشته نه؟!؟
3 ارديبهشت 1392

اولین بهار رایان با خیر و خوشی گذشت!!

رایان پسر جیگر مامان عزیز دل مامان و بابا خوشکل ما الهی که همیشه سالم باشی... اولین بهارت گذشت و ما سرشار از خوشی از داشتن تو... گلم دیشب یعنی 30 فروردین 92 ساعت 1 نیمه شب زلزله تو اصفهان اومده بوده من و تو خواب بودیم بابایی هم سر کار بود و خدا رو صد هزار بار شکر اتفاق بدی نیافتاد و همه خوب و سالم هستن و این اولین زلزله ای بود که تو تجربه اش کردی هر چند که خواب بودی البته نصف شب بود که بیدار شده بودی و میخواستی بازی بکنی و من نمیدونم دقیقا چه ساعتی بود ولی فکر میکنم که تو متوجه شده باشی برای همین هم بیدار شده بودی بابایی امروز خونه است و میخوایم که با بابا درس بخونیم آخه جمعه امتحان داره خدا کنه بذاری درس بخونیم این هم از اخبار امروز... فعلا...
31 فروردين 1392

رایان ده ماهه شد!

درود.... سلامی به زیبایی بهار به همه ی عزیزانم... رایان بلای من، وروجک خوشکل من ؛ الهی قربون ریسه رفتنت بشم وقتی میخندی ؛ الهی قربون جیغ کشیدنت صدا درآوردنت بابا بابا گفتنت بشم نمیدونی چه قدر دوستت داریم قربونت بشم تولد ده ماهگیت مبارک گل پسرم مثل این که دیروز بود که اومدی تو بغلم چه قدر روزا زود میگذرن! قربونت بشم الهی ایشالا که هیشه صحیح و سالم و پرانرژی باشی و ما رو با کارات بخندونی!! آخه به نظر من و بابایی تو با بقیه بچه ها خیلی فرق داری و کارایی که میکنی خیلی خاصه!!! امروز فهمیدم که دست زدن رو یاد گرفتی!! تو آشپزخونه بودم یهو پیام بازرگانی که شروع شد شروع کردی به قول بابایی به بال بال زدن و بعد دست زدن با آن چنان ذوقی که طاقت نی...
20 فروردين 1392

سفرنامه ی مریوان(2)

درودی بهاری به همه ی عزیزانم و درودی بهاری تر به رایان فینگیلی خودم که داره اولین بهارشو میبینه.... پسر جیگر بلای من الهی قربونت بشم که روز به روز بانمک تر و با مزه تر میشی! خوب اول بزار برات از سفر به مریوان بگم چون اون روز نصفه موند و دیگه هم وقت نکردم بیام بنویسم! اون روز که برات مطلب نوشتم بعدش رفتیم دریاچه زریبار ولی همشو خواب بودی و تو عکسا هم خواب بودی از اون جا برات سه تا کتاب بامزه خریدم که نتونی پارشون بکنی آخه صفحات کتاب به صورت شاسی بود!! عصرش رفتیم بازار و کمی چرخیدیم و شبش هم مهمونی و اون روز گذشت و اما فرداش ! فردا صبحش رفتیم باز دریاچه ولی این بار بیدار بودی! من و بابایی  و عمو کیوان و خاله پروانه رفتیم...
18 فروردين 1392

سفرنامه ی مریوان

  اولین مسافرت رسمی رایان سفر به مریوانه که تا حالا نشون داده که حسابی خوش سفره! گل پسر خوبم الهی قربون خوش مسافرتیت بشم خوب از اولش میخوام بگم  شنبه سوم فروردین برگشتیم اصفهان خونمون و شبش مامان پروانه اینا اومدن خونمون و فردا ظهرش عمه شیوا اینا خاله فروغ اینا و مامان ایران مهمونمون بودن به همه خیلی خوش گذشت شبش هم مامان پروانه اینا بودن و صبحش رفتن آباده خونه ی عمه پریسا .... عصرش آقاجون اینا و خاله پروانه و خاله ژاله اینا اومدن خاله پروانه و عمو کیوان با اتوبوس رفتن و ما موندیم خونه و فرداش با خاله ژاله اینا رفتیم میدون امام و ناهار بیرون بودیم و عصرش خاله اینا که رفتن ما هم رفتیم خونه و مشغول تدارکات سفر صبح روز...
10 فروردين 1392

نوروز 92

هزاران درود عید امسال هم بگذشت با یه عالمه خاطره ی شیرین رایان جیگر مامانی نمیدونی چه قدر بودنت شادمون کرد نه فقط ما بلکه همه ی فامیل الان مریوان خونه ی عمو کیوان اینا هستیم و تند تند با لپ تاپ خاله پروانه وبلاگتو آپ میکنم این عکست خونه ی مامان شهلا با هفت سین شون   و این هم عکست با کیان خونه ی مامان پروانه   و این هم عکست با کامیونی که عمو کیوان برات خریده  بود   خوب برم پست بعدی سفرنامه ی مریوان ...
10 فروردين 1392

سال نو مبارک

  هوراااا مبارک باشه به همه سال 92 ایشالا.... ایشالا همگی سال خوبی داشته باشین و پسر جیگر من هم یه سال عالی داشته باشه.... پسرم ؛ عمرم ؛ نفسم ؛ گلم الهی هزار تا نوروز رو ببینی دیشب علاوه بر شب عید شب چهارشنبه سوری هم بود و آتیش بازی رو برای اولین بار دیدی دیشب بابایی تو حیاط آتیش روشن کرد و از رو آتیش پریدیم و حسابی بهمون خوش گذشت ببین: بعدش از تو کوچه صدای همسایه ها رو شنیدیم که تو کوچه آتیش روشن کرده بودن و میرقصیدن ما هم رفتیم و شما کلی ذوق کردین   و اما امروز برای سال تحویل خونه حضورت ی خودمون بودیم و بابایی برامون قرآن خوند و کلی گریه خندمون قاطی شد خوشحال از بودن تو ذوق زیاد از حضورت باورمون نمیشه ...
30 اسفند 1391

خونه تکونی با رایان

درودی دیگر به همه ی عزیزانم.... با دو روز تاخیر باید به پسرم بگم جیگرگوشم نه ماهگیت مبارک ؛   عزیز دلم الهی قربونت بشم ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی؛ همزمان با نه ماهه شدن پسرم حرکت جدیدش رو نمایی شد! رایان کاور مبل یا حالا هر چی که دم دستش باشه رو میگیره و بلند میشه می ایسته!!! بگین ماشالا به این وروجک ریزه میزه ی من که زودتر از سنش میخواد راه بیافته!   چیزی تا عید نمونده و من سخت مشغول خونه تکونی البته اگه آقا رایان بزاره!! به نظرتون با رایان میشه کاری کرد؟!   ایشالا کارام زودتر تموم بشه بیام بیشتر برا پسرم از کاراش بگم!!   ...
23 اسفند 1391