رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

رایان یکی یه دونه ی مامان و بابا

دوازده ماهگیت مبارک پسرم

درودی به زیبایی دنیای رایان رایان خوشکلم دوازده ماهگیت مبارک گل پسرم ... الهی قربونت بشم مامان که این قدر زود داری بزرگ میشی و الان که چیزی به تولدت نمونده من در حیران اینم که چه طور یک سال گذشت.... یک سال پیش این موقع هنوز تو دل مامان بودی و من هر روز آرزو میکردم زودتر ببینمت اسمت رو با بابایی انتخاب کرده بودیم و منتظر اومدنت بودیم و امروز با آنچنان سرعتی داری بزرگ میشی که گاهی یادم میره دیروزش چه قد ی بودی... قربون خنده هات بشم... قربون هوش و استعدادت بشم... قربون پاهای قویت بشم... قربون لثه های بی دندونت بشم... پس کی میخوای دندون درآری؟!؟!یازده ما از بودنت گذشته و برای من مثل یک ساعته چون خیلی بهم خوش میگذره! به تو چی گل پسرم؟از من راضی...
20 خرداد 1392

رایان و شیطونیاش

درود... پسر خوشکلم الهی من فدای اون خنده هات بشم الان لالا کردی و من از فرصت استفاده کردم اومدم برات از خودت بگم از شیطونیات از کارایی که دنیا رو برامون بهشت کرده.... چند وقتی هست که فهمیدی ارتفاع یعنی چی و روی مبل یا تخت یا لبه ی ایوون خیلی با احتیاط نگاه میکنی و دنبال راهی هستی برای پایین اومدن .... یاد گرفتی چهار زانو بشینی نمیدونم از کجا ولی این قد با مزه نشسته بودی دلم نیومد عکستو نذارم!! غذا هم خورده بودی و وقتی دیگه میل نداشتی گذاشتمت روی مبل و من و بابایی غذامونو خوردیم .... چند وقتی هست که یاد گرفتی با استفاده از هر چیزی بلند بشی بایستی... قربون اون پاهای کوچولو و فرزت بشم....       ...
6 خرداد 1392

روزهای آخر اردیبهشت

درودی دیگر به همه ی عزیزانم... رایانم منو ببخش که چند روزه نتونستم بیام روزهای قشنگ زندگیت رو به یادگار بذارم... آخه مامانی این دو سه روزه مشغول تر تمیز کردن بودم راه پله و سر پله و ... آخه دیگه به محض این که در باز میمونه میری توی راه پله و من به خاطر وجود نازنین تو همه ی راه پله رو شستم تا یه وقت مریض نشی.... گل پسرم آخر هفته ی خوبی داشتیم سه شنبه هفته گذشته مهمون داشتیم مامان پروانه اومده بود خونمون و هممونو خوشحال کرد... سه شنبه بابایی شب رفت سر کار و دیگه از چهارشنبه صبح پیشمون بود... چهارشنبه  بعدازظهر با بابایی و مامان پروانه رفتیم مزرعه دوست بابایی و توت خوردیم یه جور توت خاص به نام توت موزی!!! بمیرم الهی چون دکتر تا یک سالگی ...
30 ارديبهشت 1392

یازده ماهگی پسرم

درود.... روزها پشت سر هم میگذرن و اصلا باور کردنی نیست که این قدر زود فرداها می آیند و می روند... و اما 20 اردیبهشت هم گذشت و پسرم وارد یازده ماهگی شد... رایان خوشکلم یازده ماهگیت مبارک.... تو یازده ماهگی پیشرفت هایی که داشتی کاملا مشهودن الان دیگه وقتی دستتو به مبل یا دیوار میگیری میتونی چند قدم راه بری وقتی روی مبلی میفهمی که ارتفاع داره و خودتو پایین نمیندازی بلکه محکم خودتو میگیری که یه وقت نیافتی... کشوی میز رو باز میکنی و هر چی توشه خالی میکنی وقتی با یه وسیله خاصی بازی میکنی و ازت میگیریمش ناراحت میشی و گریه می کنی این قد بامزه که نگو... نفهمیدم کی یاد گرفتی که ماما بگی الان وقتی کارم داری میگی ماما ماما... شبا هم دیگه میخوابی و کمتر...
20 ارديبهشت 1392
1