اندر احوالات تعطیلات
درود و هزاران درود ... این دو هفته رو حسابی سرم شلوغ بود اصلا وقت نکردم بیام و برات چیزی بنویسم پسر جیگرم.... دو هفته ی قبل که امتحانای بابایی تموم شد رفتیم خونه ی مادر بزرگا اولش رفتیم خونه ی مامان ایران فردا شبش تولد عمه شیوا بود و این هم عکس شما بغل بابایی لباسی که تنت کردم لباس بابایی بوده مال سال 59!! که مامان پروانه نگه داریش کرده و به من داد و من هم تن شما کردم و تصمیم دارم نگهش دارم!! بعدش هم رفتیم خونه ی مامان شهلا و بعد از ظهرش رفتیم بیرون و چون هوا خوب بود خیلی خوش گذشت و بعد برگشتیم خونمون ولی دو روز بعدش چون سه شنبه میلاد پیامبر بود و تعطیلی باز رفتیم اون سمت و تقریبا 5 روزی اون ور بودیم سه شنبه چهارشنبه رو خونه ی مام...