این روزهای رایان
درود... انشالا که روزگار بر وفق مرادتان باشد.... و اما این روزهایت چگونه میگذرد رایانم؟!! کاش میدانستی شیرینیت به حدی است که مصرف قندمان به حداقل رسیده است! به حدی زندگیمان را زیبا کرده ای که قابل گفتن نیست ... خوب بزار برات تعریف کنم از خودت... الان که پشت مانیتور نشستم هی میای و دست منو میکشی و با خودت میبری و هر دفعه یه چیز رو بهانه میکنی یه بار در یه بار سنتور بابایی یه بار هم جاروبرقی... و خلاصه تا میام برات بنویسم کلی سررشته از دستم درمیره!!! چند وقت پیش قطارت رو که خاله پروانه برات خریده بود رو برات راه انداختم که بازی کنی! کلی خوشت اومد و کلی کیف کردی ولی زود جمعش کردم چون دیگه میخواستی مهندسیش بکنی و دل و رودشو بری...