رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

رایان یکی یه دونه ی مامان و بابا

پانزده ماهگی پسرم

1392/7/3 12:02
نویسنده : سپیده
945 بازدید
اشتراک گذاری

درودی به رنگارنگی پاییز قلب... پسرکم پاییزت مبارکقلبقلب مامانی رو ببخشش که دیر به دیر برات مینویسهخجالت به حساب تنبلی نذار تمام وقتم دربست در اختیار توستعینک البته فکر نکن دارم شکایت میکنم نه اصلایول واقعا خدا رو شکر میکنم که تو رو دارم اونم تو که این قدر نازنینی الهی فدات بشم پسر خوب من ...قلبماچقلب

از وقتی که میتونی راه بری دیگه راستی راستی وروجک شدی و همه جا میخوای بری برای همین از صبح که بیدار میشم باهات بازی میکنم تا شب که از خستگی خودت میای بغلم و گاهی با شیر گاهی هم بدون شیر خوردن و فقط از فرط خستگی میخوابی ...قلب

از اول مهر که ساعت ها جابجا شدن ساعت خواب ما هم فرق کرده ساعت 6 بیدار میشیم و با بابایی صبحونه میخوریم زبان و بعد که بابایی میخواد بره سر کار یه پروژه برای آروم کردن شما داریم چون شما هم میخواین با بابایی بری!!تعجباز خود راضی هر روز یه ابتکار جدید به خرج میدم تا دَدَر رفتن یادت بره!نیشخند وقتی هم که بعد از ظهرا بابایی میخواد بیاد همین که صدای چرخوندن کلید رو میشنوی آن چنان خنده هایی میکنه که آدم میخواد بخوردتقلب بعد بُدو بُدو میای جلوی بابایی و تمام خستگی بابایی رو در میکنیقلب .. الهی قربون محبتت بشم مامانی ...قلبقلبقلبقلبقلبقلب

از کارهایی که جدیدا انجام میدی خدا رو شکر خیلی خوب غذا میخوری دیگه!فرشته فکر کنم چون رفت و آمدمون کمتر شده و دیگه خونه ی خودمون هستیم این طوریه چون هم خوابت خیلی خوب شده هم غذات!خدا رو هزار مرتبه شکر...قلب

دیگه بگم برات وقتی باهات صحبت میکنیم قشنگ متوجه میشی که چی میگیم مثلا میگم رایان بشین و آب بخور سریع میشینی هورا... میگم رایان تلفن بعد دستت رو میبری کنار گوشت که یعنی علو ماچ... میگم ساعت کو نگاه به ساعت دیواری میکنی... برق رو که خیلی وقته میشناسی ... خاله پرستو بهم میگفت ناراحت نشو مامان نمیگه عوضش اسم رشته مامانش رو میدونه!خنده ...

میگم برو عینک بابا رو بیار حمله میکنی به بابا و در یک ثانیه برش میداری عینکنیشخند(همین چند وقت پیشا خونه ی مامان جون اینا عینک بابایی رو از طبقه دوم انداختی پایین و شکستیش!)عینک ....

توپ و ماشین و لیوان خودت رو هم که ارادت خاصی بهشون داری ...ابله ولی از همه بیشتر به مگس کش علاقه داری حتی یه جایی که میخوایم بریم میارم برات!!البته کاملا تمیزه و فقط مخصوصه خودته!

 

 

یاد گرفتی چیزها رو بندازی زیر کابینت بعد بیای دستم رو بکشی و ببری تو آشپزخونه بعد همون جایی که چیزه افتاده میشنی و لپتو میچسبونی زمین و زیر کابینت رو نگاه میکنی وقتی دیدیش با دست اشاره میکنی و میگی اِهه اِهه که یعنی بدش!لبخند و این عمل حداقل بیست بار تکرار میشه تا خسته بشی!نگرانماچ الان هم که دارم برات مینویسم لیوان آب سرد کن یخچال رو آوردی و هی از روی تخت میندازیش زمین تا من بهت بدمش!!....عینک

چند وقتیه عاشق این هستی که در رو ببندی چه در کمد چه در کابینت چه در یخچال ... و خلاصه اگه یه وقت مثلا میخوام از تو کمد لباس بردارم با هزار مکافات بهم اجازه میدی ...زبان

اگه خدای نکرده جایی هستی که خطر تهدیدت میکنه مثل زیر میز یا لب صندلی همین که با نگرانی میگم رایان بی حرکت وایمیسی تا بیام کمکت عاشق این حرکتت هستم چون خیلی مواظب خودت هستی فدات بشم...قلبقلبقلبقلبقلبقلب

 تقریبا یه هفته ای هست که میتونی تنهایی روی صندلی پلاستیکیت بشینی!هورا به نظر آسون میاد ولی من میدونم که چه قدر فکر کردی تا راهش رو پیدا کردی آخه کمی برات بلنده برا همین اول با یه پا میری روش و مطمئن که شدی جا پات خوبه خودت رو میکشی بالا...تشویق

عاشق پیام بازرگانی هستی و به خصوص به پیام بازرگانی های پوشکی ابراز علاقه میکنی چون نی نی دارن!! الهی فدای تنهاییت بشم....نگرانماچ

اینا هم چند تا عکس ازت!

کشو رو که باز کردی هیچی توشم که رفتی هیچی اصرار داشتی که در کشو رو ببندی!!آخه تو که اون تو جات نمیشه مامانیزبان

 

کوچولو که بودی همش میرفتی پیش میز تلویزیونعینک اون موقع ها همش میترسیدم اتفاقی برات نیافته اما حالا که دیگه مردی شدی برا خودت میری پشت میز تلوزیون و بعد این طوری با احتیاط میای بیرون:قلب

 

دیگه خودت رو شناختی و تو آینه اون قدر بامزه به خودت نگاه میکنی که آدم برات ضعف میکنه:قلب

 

در حال کشف چی هستی: تو که شیر نداری!!!!!!!زبان

 

این هم یه عکس تو و هستی که جمعه پیش مهمونمون بودن!


 

الهی من فدای خنده های قشنگت بشمقلب قربون صدات بشمقلب قربون بَه بَه گفتنت بشمقلب ... این قدر عاشقتم که با زبون نمیشه بهت بگم !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

خاله پروانه
3 مهر 92 16:10
خاله فدات بشه الهی
رایان جیگر خاله هر لحظه شیرین تر از قبل می شی ایشالله که همیشه سلامت و سرزنده باشی
خاله پروانه خیلی خیلی دوست داره
یه دنیا می بوسمت
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس


خاله پروانه خودم منم خیلی خیلی دوستت دارم مامانم میگه دنیا یه طرف خواهرای من یه طرف


خاله ژاله
3 مهر 92 16:13
سلام پیشی خاله
خوبی فدات بشم؟
خیلی دوست دارم
مواظب خودت باش
بووووس


وای خاله جونم دلم برا شما و نی نی زیر پیرهنتون یه ذره شده!!!
کاش محمد حسین زودتر بیاد .... خاله کو وبلاگش بالاخره؟!!!
آقا جون
4 مهر 92 14:43
سلام عزیز دلم
چطوری
پسر گلم میدونی این هفته
هفته دفاع مقدسه
تو هنوز خیلی کوچولوئی
بعد که بزرگ بشی
تو کتابا میخونی
که یه روز دشمن به سرزمین ما حمله کرد و ما مجبور شدیم
دفاع کنیم
خرداد سال 65 که ما همگی منتظر به دنیا اومدن یه فرشته کوجو لو ( مامان سپیده)بودیم
من به جبهه اعزام شدم
و من هم مثل هزاران رزمنده
موقع به دنیا اومدن مامان گلت
خونه نبودم
ولی خدا با من یار بود وبالاخره
ماموریتم تمو م شد و تونستم به خونه برگردم و فرشته نازم را تو بغلم بگیرم
ولی خیلی باباها بودند هرگز برنگشتند
و هنوز بچه هاشون چشم به راهشون هستند
به قول بچه های جنگ
چقدر چفیه ها به خون آغشته شد
تا چادری به خاک کشیده نشود
امیدوارم هیچوقت جنگ را تجربه نکنی
و زندگی پربرکتت زیر سایه بابائی و مامان خوبت همیشه تو صلح و صفا باشه


مامان كياراد
5 مهر 92 7:02
چه جالب كياراد منم با همين سنگهاي آبي يه عكس خوشگل داره....


جدا؟ چه جالب ! دفعه بعد که اومدین خبر بدین تا وروجکا با هم بازی کنن!!
خاله ندا
5 مهر 92 23:02
سلام عزیز خاله چقدر ماهی تو و روز به روز شیرین تر میشی ماشالله
عاشق شیطونیاتم خاله جون
همیشه خوش باشی مرد بزرگ دل برای خنده های قشنگت تنگ شده خوش اخلاق خودم


وای خاله ندا جونم دلم یه ذره شده براتون هم خودم هم مامانم!! همش میشگه دوقلوها میان باهات بازی میکنن!! نیومدین که پس!!!!!!؟!!؟!
مامان جون
6 مهر 92 16:41
سلام به عزیزترین پسر دنیا
قربون اون خنده هات بشه مامان جون
عزیزم نمیدونی دیروز تا حالا چقدر خوشحالم
که تو را اونجوری خندون و شاد دیدم
امیدوارم همیشه شاد باشی
که خودتا برام لوس میکنی
منم نازت را میکشم
امیدوارم کادوی دندون درآوردنت را پسندیده باشی
انشالله یه روز کادوی مدرسه رفتنت را برات بیاریم
بازم میبوسمت هزاران بار ]


مرسی مامان جونم... منم خیلی خوشحال شدم دیدمتون مگه نه؟! دیدین چه قد شیطون شدم؟ معلومه که خوشم اومد دستتون هم درد نکنه خیلی دوستتون دارم
الهام (مامان امير حسين)
6 مهر 92 17:21
15 ماهگيت مبارك شيطون بلا



مرسی خاله الهام جون.... چه عجب خاله اومدین بالاخره!!
بابا داود
6 مهر 92 19:46
سلام رایان بابا قندک بابا

امیدوارم همیشه صحیح سالم باشی جان بابا و مامان تو را خیلی دوست داریم بابا وقتی سره کاره دلش برای خنده هات و دویدنت تنگ میشه امیدوارم بتوانم پدر خوبی برات باشم و از خداوند به خاطر چنینی هدیه ای ممنونم



قربون بابایی گلم بشم ... منم دلم روزا برای بازی باهاتون تنگ میشه!
آقا جون
10 مهر 92 9:29
سلام
چطوری بابا
خوبی
خبر داری داره برام نوه دوم هم میاد
تو هم داری پسرخاله دار میشی
الان خاله ژاله بستری شده
عزیز دلم تو هم برای خاله جونت دعا کن صحیح و سالم نی نی کوچولوشا به دنیا بیاره
قربون پسرم برم
بای


ایشالا آقاجونم


آقا جون
10 مهر 92 15:01
سلام بالاخره محمد حسین به دنیا اومد عزیزم فکر نکن با اومدن اون مهر ما به تو کم میشه بر عکس تازه به تو علاقه ما بیشتر هم میشه پسرم تو باید تمام کارای خوب را به محمد حسین یاد بدی قربون پسر عزیزم بای
خاله ندا
13 مهر 92 22:38
مامان سپیده فونتت خونده نمیشه چرا؟
چینج ایت پیلیز


چینج ایت!
عمه نگارومامان پروانه
17 مهر 92 0:15
به به چه دوستیم پیدا کردی ماشاالله حسابی اجتماعیم هستی قربون خنده هات نمک وشیرینیه خانواده..همیشه خندان و سلامت باشی..خدا حفظت کنه عزیز نمکی


مرسی .... خیلی دوستتون دارم