رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

رایان یکی یه دونه ی مامان و بابا

سفرنامه ی مریوان(2)

درودی بهاری به همه ی عزیزانم و درودی بهاری تر به رایان فینگیلی خودم که داره اولین بهارشو میبینه.... پسر جیگر بلای من الهی قربونت بشم که روز به روز بانمک تر و با مزه تر میشی! خوب اول بزار برات از سفر به مریوان بگم چون اون روز نصفه موند و دیگه هم وقت نکردم بیام بنویسم! اون روز که برات مطلب نوشتم بعدش رفتیم دریاچه زریبار ولی همشو خواب بودی و تو عکسا هم خواب بودی از اون جا برات سه تا کتاب بامزه خریدم که نتونی پارشون بکنی آخه صفحات کتاب به صورت شاسی بود!! عصرش رفتیم بازار و کمی چرخیدیم و شبش هم مهمونی و اون روز گذشت و اما فرداش ! فردا صبحش رفتیم باز دریاچه ولی این بار بیدار بودی! من و بابایی  و عمو کیوان و خاله پروانه رفتیم...
18 فروردين 1392

سفرنامه ی مریوان

  اولین مسافرت رسمی رایان سفر به مریوانه که تا حالا نشون داده که حسابی خوش سفره! گل پسر خوبم الهی قربون خوش مسافرتیت بشم خوب از اولش میخوام بگم  شنبه سوم فروردین برگشتیم اصفهان خونمون و شبش مامان پروانه اینا اومدن خونمون و فردا ظهرش عمه شیوا اینا خاله فروغ اینا و مامان ایران مهمونمون بودن به همه خیلی خوش گذشت شبش هم مامان پروانه اینا بودن و صبحش رفتن آباده خونه ی عمه پریسا .... عصرش آقاجون اینا و خاله پروانه و خاله ژاله اینا اومدن خاله پروانه و عمو کیوان با اتوبوس رفتن و ما موندیم خونه و فرداش با خاله ژاله اینا رفتیم میدون امام و ناهار بیرون بودیم و عصرش خاله اینا که رفتن ما هم رفتیم خونه و مشغول تدارکات سفر صبح روز...
10 فروردين 1392

نوروز 92

هزاران درود عید امسال هم بگذشت با یه عالمه خاطره ی شیرین رایان جیگر مامانی نمیدونی چه قدر بودنت شادمون کرد نه فقط ما بلکه همه ی فامیل الان مریوان خونه ی عمو کیوان اینا هستیم و تند تند با لپ تاپ خاله پروانه وبلاگتو آپ میکنم این عکست خونه ی مامان شهلا با هفت سین شون   و این هم عکست با کیان خونه ی مامان پروانه   و این هم عکست با کامیونی که عمو کیوان برات خریده  بود   خوب برم پست بعدی سفرنامه ی مریوان ...
10 فروردين 1392

سال نو مبارک

  هوراااا مبارک باشه به همه سال 92 ایشالا.... ایشالا همگی سال خوبی داشته باشین و پسر جیگر من هم یه سال عالی داشته باشه.... پسرم ؛ عمرم ؛ نفسم ؛ گلم الهی هزار تا نوروز رو ببینی دیشب علاوه بر شب عید شب چهارشنبه سوری هم بود و آتیش بازی رو برای اولین بار دیدی دیشب بابایی تو حیاط آتیش روشن کرد و از رو آتیش پریدیم و حسابی بهمون خوش گذشت ببین: بعدش از تو کوچه صدای همسایه ها رو شنیدیم که تو کوچه آتیش روشن کرده بودن و میرقصیدن ما هم رفتیم و شما کلی ذوق کردین   و اما امروز برای سال تحویل خونه حضورت ی خودمون بودیم و بابایی برامون قرآن خوند و کلی گریه خندمون قاطی شد خوشحال از بودن تو ذوق زیاد از حضورت باورمون نمیشه ...
30 اسفند 1391

خونه تکونی با رایان

درودی دیگر به همه ی عزیزانم.... با دو روز تاخیر باید به پسرم بگم جیگرگوشم نه ماهگیت مبارک ؛   عزیز دلم الهی قربونت بشم ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی؛ همزمان با نه ماهه شدن پسرم حرکت جدیدش رو نمایی شد! رایان کاور مبل یا حالا هر چی که دم دستش باشه رو میگیره و بلند میشه می ایسته!!! بگین ماشالا به این وروجک ریزه میزه ی من که زودتر از سنش میخواد راه بیافته!   چیزی تا عید نمونده و من سخت مشغول خونه تکونی البته اگه آقا رایان بزاره!! به نظرتون با رایان میشه کاری کرد؟!   ایشالا کارام زودتر تموم بشه بیام بیشتر برا پسرم از کاراش بگم!!   ...
23 اسفند 1391
1