سفرنامه ی مریوان(2)
درودی بهاری به همه ی عزیزانم و درودی بهاری تر به رایان فینگیلی خودم که داره اولین بهارشو میبینه.... پسر جیگر بلای من الهی قربونت بشم که روز به روز بانمک تر و با مزه تر میشی! خوب اول بزار برات از سفر به مریوان بگم چون اون روز نصفه موند و دیگه هم وقت نکردم بیام بنویسم! اون روز که برات مطلب نوشتم بعدش رفتیم دریاچه زریبار ولی همشو خواب بودی و تو عکسا هم خواب بودی از اون جا برات سه تا کتاب بامزه خریدم که نتونی پارشون بکنی آخه صفحات کتاب به صورت شاسی بود!! عصرش رفتیم بازار و کمی چرخیدیم و شبش هم مهمونی و اون روز گذشت و اما فرداش ! فردا صبحش رفتیم باز دریاچه ولی این بار بیدار بودی! من و بابایی و عمو کیوان و خاله پروانه رفتیم...