شانزده ماهگی رایان خان
درود ... رایان خوشگلم شانزده ماهه شدنت مبارک عشق مامان شانزده ماه شد!به همین زودی ! انگار همین دیروز بود که بهترین روز زندگی رو برامون رقم زدی و اومدی بغلمون و امروز شانزده ماه از اون روز میگذره و من سرشار از عشق داشتنت به خودم میبالم که تو را دارم! نمیدانی چه قدر داشتنت لذت بخشه نمیدانی! من و بابایی هر دو تامون تو رو عاشقانه دوست داریم آرزویی نداریم غیر از خوشبختیت ... پانزده ماهگیت گذشت و تو داری بزرگ میشی ... الان دیگه خیلی خوب حرفای ما رو متوجه میشی فقط نمیتونی بیان کنی ولی منظورتا میرسونی... دستمونو میکشی میبری جایی که کار داری و این قدر اشاره میکنی تا بفهمیم چی میگی! دیشب سر میز شام نق نق میکردی و هی اشاره میکردی به یه چی! من و بابایی مونده بودیم که چی میخوای آخه!میگفتیم آب میخوای سرتو تکون میدادی یعنی نه فکر کردیم قاشق میخوای دیدیم نه خلاصه شده بود 20 سوالی! آخرش فهمیدیم سالاد میل داشتی! آخه فسقلی تو از کی این قدر خوب مزه ها رو فهمیدی که دوست داری با غذات سالاد بخوری!... دیروز دو بار خوردی زمین! هر دو بارش هم جلوی چشکای من! نمیتونی بفهمی هیچ وقت چه حس بدی داشتم!خدا رو شکر که چیزیت نشد ولی خیلی شیطون شدی گاهی از پست بر نمیایم! ... مفهوم عکس گرفتن رو دیگه قشنگ درک کردی و وقتی میگم رایان ازت عکس بگیرم این طوری ژست میگیری و زل میزنی تو دوربین!
چند وقتا پیشا با بابایی رفتیم نمایشگاه دفاع مقدس خواستیم ازت عکس بگیریم ولی تمام حواست به فشفشه هایی بود که تو آسمون پرتاب میشدن !
عاشق بیرون رفتن بودی بیشتر عاشقش شدی!گاهی با کالسکه گاهی هم پیاده میبرمت بیرون!با کالسکه راحت تره هم خودت هم من! چون بدون کالسکه که دوست نداری بغلت کنم و دوست داری هر جا که میخوای بری! و من فقط باید دنبالت بدوم!
یاد گرفتی تو ماشین بوق بزنی ! هر روزت با دیروزت فرق میکنه! هر روز داری چیزای جدید یاد میگیری!
گفته بودم از حموم عکس میزارم این هم عکس! داری آب بازی میکنم و همین که میگم رایان چالاپ چولوپ شروع میکنی به زدن روی آب و شادمان از پاشیدن آب و آنچنان خنده هایی میکنی که آدم دلش میخواد بخوردت!
و اما این هفته روز کودک هم بود کودک خوشگلم! پارسال به خاطر این که درگیر جابجایی خونه بودیم نشد برات کاری کنیم ولی امسال برات این موتور خوشگل رو خریدیم!
رایان جانم! جان جانانم , عزیز تر از جانم , نفسم به نفست بندست!