رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

رایان یکی یه دونه ی مامان و بابا

رایان هفده ماهه شد

1392/8/27 0:30
نویسنده : سپیده
592 بازدید
اشتراک گذاری

درود... رایانم هفده ماهگیت مبارک عشقم ... ببخش باز منو که دیر برات نوشتم ولی چه کنم مامانی !اگه بدونی چه قدر شیطون شدی دیگه نمیزاری هیچ کاری بکنم الان هم شبه و شما خوابیدی و تونستم بیام به گنجینه ی خاطراتت! به همین زودی هفده ماهه شدی! دیگه مردی شدی برای خودت الهی قربونت بشم من ... تو شانزده ماهگی کارای زیادی یاد گرفتی انجام بدی بعضیاشا برات گفتم و بعضیا رو هم موقع نوشتن فراموش کردم! حالا امشب که خوابی و وقت دارم برات باز میگم!... الهی قربون دست و پای کوچولوت بشم...قربون کله ی خوشگلت بشم...قربون دندونای خوشگلت بشم... آه راستی توی شانزده ماهگی یعنی دقیقا 3 آبان دندونای پنجم و ششم هم نوکشون اومد بیرون!!! یعنی الان شما شش تا دندون داری! اینا تو پستای قبلی یادم رفته بود برات بگم ببخشید!! وقتی بهت میگم رایان دندونات کو؟!این طوری نشونم میدی!


 

عاشق میوه ای ولی آب میوه ابدا!چرا نمیدونم! برات آب سیب مبگیرم اصلا نگاه نمیکنی ولی خود سیب رو این طوری دولپی میخوری و بازم میخوای!!

 

یه روز میخواستیم بریم بیرون لباس پوشوندم بهت و رفتم خودم آماده بشم برا این که دنبال نخود سیاه بفرستمت گفتم رایان برو کفشاتا بیار بریم دَدَر بعد چند لحظه دیدم رفتی از تو حموم دمپایی قرمزاتو جفتی با هم برداشتی آوردی و هی نشونم میدادی که یعنی آوردم  ! من و بابایی رو میگیم این قدر خندیدیم که نگو همون موقع ازت عکس گرفتم! برام جالب بود که چه طور متوجه شدی باید هر دوشونو بیاری!

 

یه روز دیگه هم که هوا خوب بود گذاشتمت بری تو حیاط و برا خودت بازی کنی!دیگه یاد گرفتی که برای حیاط رفتن باید کفشی دمپایی چیزی بپوشی برا همین پابرهنه نمیری وایمیسی تا بیایم پات کنیم بعدش میری!خیلی باحالی به خدا ...

 

عاشقتم وقتی که با اسباب بازیات بازی میکنی! وقتی هم که این قدر تو سر و کلشون میزنی که خاموش میشن این طوری میدیش به من که یعنی باز راش بنداز!

 

اما حدودا یه هفته پیش مامان پروانه اینا خونمون بودن همراه مامان ایران ... مامان ایران که این قدر ازت تعریف کرد که نگو... همش میگفتن چه قدر پسر خوب و آرومیه ..دل من خیلی براش تنگ میشه... به خصوص برای قهر کردنش... راستی نگفتم بهت وقتی قهر میکنی عقب عقب میری!این قدر بامزه که نگو!هر کی هم میبینه میگه از کجا یاد گرفته ؟!!وروجک از کی این کارا رو یاد میگیری!؟!...میگفتم برات جمعه پیش که مامان ایران اینا بودن رفتیم میدون امام علی که جدیدا بازسازیش کردن ... جون میداد برای شما چون هم خلوت بود هم بزرگ بود هم خبری از ماشین و موتو نبود و شما میتونستی حسابی توش بدوویی! مامان ایران همش میگفت این بچه خسته شد بغلش کنید ... ولی شما پا به پای ما راه اومدین و همین که بغلت میکردیم جیغ و فغان راه مینداختی  ! بقیه نی نی ها دوست دارن بغل باشن ولی شما عشق راه رفتنی!

اینجا قبل از این که فواره ها را بیافتن:

 

بعدش که راه افتادن بابا جمشید بردت نزدیک تا خوب ببینی:قربون ذوق کردنت بشم الهی...

 

بعدش رفتیم یه دور تو بازار زدیم و بریونی خوردیم ناهار جای همگی خالی... بعدش سوار یه موتور کردیمت و با یه پسر خوب ازت عکس گرفتیم ببین خودتو چه نازی!

 

و اما بعدش رفتیم صفه و سوار تله کابین شدیم ... کلی ذوق کرده بودی و خوشت اومده بود:

 

رفتیم بالای کوه و چای خوردیم وکمی قدم زدیم البته بیشتر دنبال شما دویدیم آخه بغل که نمیومدی اونجا هم شیب دار! همش دنبال شما بودیم...

 

برا برگشت هم که باز میخواستیم سوار تله کابین بشیم نمیومدی که ! می آمدیم داخل باز میرفتی بیرون عجب وروجکی هستی قربونت بشم....

 

برا برگشت چون پایینی میرفتیم برات خیلی جالب بود ! 

 

الهی که من فدای این لبخند خوشگلت بشم دنیای من....

 

خدایا پسرمو حفظ کن از هر بلایی... ممنون خدایا که لایقم دونستی و رایان رو به من دادی....قلب

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان كياراد
27 آبان 92 0:42
آخ كه دلم چقدر هواي شهرمون اصفهان را كرده كلي كوه صفه خاطره دارم امشب همش برام زنده شد....
اقا جون مامان جون
28 آبان 92 19:09
عزیز دلمان بدان که در این دنیا اگر عاشق امام حسین باشی هیچ موقع عقب نمی مونی ایشاء الله عزاداری تو در روز عاشورا و تاسوعا حتما مقبول امام حسین قرار می گیرد و سپردم که اقا حسینم نگهدارت باشد دوست داریم ترا خیلی خیلی زیاد میبوسیمت [
خاله ندا
30 آبان 92 9:44
سلام رایان هفده ماهه مبارک باشه خاله روز به روز بزرگ شدن و آقا شدنت ...حسابی هم که شیطون و ددری شدی وروجک فکر کنم مامان سپیده به زور تو خونه نگهت میداره...دلم خیلی براتون تنگ شده کاش زود ببینمتون و بهت سیب بدم دو لپی بخوری با اون دندونای موش موشیت